سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سر دیوار دلم قاصدکی پیدا شد.غزلی بود سپید.شبنمی بود روان

با ستیزه گریِ بسیار، دوستی در کار نیست . [امام علی علیه السلام]

u کل بازدیدها : 5037

u بازدیدهای امروز : 3

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

یکشنبه 84/7/24 ساعت 4:33 صبح

i جاده هایم را زمانی برگ بود

جاده هایم را زمانی برگ بود

زیر پای عابران ره گذر

رنگ هر برگی نشانی بود ز خود

سبز بود و بر تن درختان استوار

چشمه ای هم می گذشت از زیر ان

عابران چون بلبلان شادی کنان

سبز بود و سبز بود و سبز بود

جاده های پر زمهر زندگی

ناگهان بادی میان عابران

رو به سوی برگهای سبز من

چون سواری با سلاح تیز خود

چرخشی زد در میان شاخه ها

جوی خون شد جاده ها ی سبز من

بر زمین افتاده و خونین شده

در کنار عاشقان خشک من

هان ! کجایید ای قدمهای روان

تا ببینید این بهار زرد من

گشت پایان دیگر ان افسانه ها

مرحمی کو گر زنم بر درد خود

سینه ای کو در میان کینه ها

..................................«از سرم اب گذشت»...................

از سرم اب گذشت

دستهایم خسته

چشمها یی بسته

جز سیاهی هیچ نیست

چشمهایی نگران

دستهایی لرزان . بر سری می کوبند

موجها طوفانی

خشم دریا سنگین.هی به خود می پیچد

ادمانی همه بر ساحل درد

به کمک می ایند

بی هراس از همه چیز

نعره ها می شنوم

لابلای این صدا . نام من را خواندند

موجها روی سرم در خروشند هنوز

بی خیال از همه چیز که به ساحل گذرد

قطره ها راه نفس را زده اند

رنگ دریا تاریک . اسمان خاموش است

کار این خشم تمام

از سرم اب گذشت

................................«اشک باران»...............................

زندگی  بدرود گویم من تو را

جان ناچیزم بگیر از دست تن

این نفسهای مدامم را چه سود

لحظه ای با قلب من ارام گیر

برگها نام مرا پاک کنید

از میان عابران زندگی

با توام ای باد شبهای غمم

نام من را دست خود گیر و ببر

بنگارش بر سر خانه سرد

هان خداحافظ نگاه مادرم

اشکهایت را نبیند سنگ من

خانه ام را با نم چشمت  بشوی

اشک باران را ببین بر خانه ام

قاصدک ها از سفر باز امدند

چرخش پروانه ها بر گرد من

خاک را بر روی من ریز و برو

چهره ام را کن فراموش مادرم

من کنار پیر خود خوابیده ام

ارزوی خفته ام بیدار شد

زندگی بر نام من خطی بکش


نوشته شده توسط: سید علی مو سوی

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

شنبه 84/7/23 ساعت 3:13 صبح

i زورق

زندگی دریاست

موجها سر کشند

باد دریا را خروشان کرده است

ساحل از دور نمایان می شود

اب دریا تیره گون تر می شود

ابر ها رو سیاهی می روند

اسمان بوی کبودی می دهد

ماهیان رنگ عزا بر تن زدند

ساحلم نزدیک بر من می شود

زورقم را رو به ساحل می برند

ریگ ها در ساحلم ایستاده اند

ماسه ها فریاد بر من می زنند

دست ساحل زورقم را می کشد

زورقم از اب دریا پر شده

یک قدم بر پای ساحل مانده است

دست خرچنگان به کار افتاده است

مرغکان منقار بر هم می زنند

زورقم در اب ساحل گشته غرق

نام من را روی ساحل . می کنند

 ......................................«عشق را   باید کشت »............

عشق را باید کشت

در میان نفرت دلهای بد

دست و پایش را مثال یک اسیر

در غل و زنجیر زندانها کشید

انقدر با تازیانه های سرد

بر تنش باید زدن تا جان دهد

عشق را باید کشت

در میان قلبهای سنگ وسرد

عشق را  در دست غم باید سپرد

بر طناب محکم و تاریک دار

انچنان با نیزه های داغ وتیز

بر تنش باید زدن تا جان دهد

عشق را باید شست

از میان فکر های شوم وبد

باید همچون اب گوری تنگ وتار

عشق خود را شست و بر لحدی نهاد

تا که فریادی زنیم از عمق دل

در عصر سنگ

عشق را باید شست . عشق را باید کشت

عشق را در خاک گوری شست و رفت

...................................«یک... سوال؟»...........................

منم . من همانم . یک سوال ؟

پیر وخسته

دل شکسته

خسته از راههای رفته

در میان جاده های بی هدف. سر شکسته

دست هر کس رفته ام. جز دست خود

من مصیبتها کشیدم این وان

خط خونها من کشیدم بر زمان

راه شیرین راه لیلی

راه مجنون راه حلاج ها رفتم در سفر

جنگ ها دیدم فقط خون بود و خون

جاده ها را یک به یک پیموده ام

در میان این حصار و ان حصار

چون مثال برده ای بودم به دست

گاه گاهی رنگ شادی می شدم

گاه بر من بانگ وشیون میزدند.هان ای سیاه!

جاده ها دیگر به پایان می رسد

رنگ پیری هی نمایان می شود

این همه درد و دلم را گفته ام . با تو من

حال دانی من کی ام من کیستم

...............................«بیگانه شدم».......................

ره مجنون صفتی رفتم و دیوانه شدم

شعله ها دیدم و از عشق تو ویرانه شدم

همگان در حرمت چون بت زیبایی و من

پیش چشمت گنهی بودم بیگانه شدم

.............................«چشم شیرین»....................

نیست در میکده چون جام فروشند مرا

چشم شیرین تو را خام فروشند مرا

هر غزل یاد تو  را بر  رخ بیمار زدند

به کدامین حرمت نام فروشند مرا

چشم اهوی تو بر دشت دلم خانه نهاد

سر بازار چه کس دام فروشند مرا


نوشته شده توسط: سید علی مو سوی

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

یکشنبه 84/7/17 ساعت 2:24 صبح

i اکسیر عشق

محجوب شدی یارا از پرده نگاهی کن

وان چشم سیاهت را زنجیر رهایی کن

خون می چکد از این دل تا روی تو را بینم

گفتی که همین کم را هر لحظه گدایی کن

از روی غم عشقت مجنون بیابانم

چون ناقه به گل رفتم جانا تو صدایی کن

خنجر زده بر قلبم مهجوری چشمانت

ان تیر کمانت را اکسیر دوایی کن

من هر چه زدم بر در از خانه مرا راندی

من بنده این عشقم نی فکر خدایی کن

// خانه فرجام//

ساقیا فرصت رفتن به سر انجام رسید

بار سنگین تنم خانه فرجام رسید

گل فرسوده به خاکی شد و از اب گذشت

می رنگین گناهم به لب جام رسید

//فرق این دیوار چیست//

فرق این دیوار چیست ؟

فرق این پنجره ها

فرق این بیدار چیست؟

پشت این پنجره ها .نورها تاریکند

پشت این دیوار ها .صحبتی نیست

مگر باد ونسیم

پشت این دخمه من .نور خورشید

همان شبتاب است

پشت این چشم کبود

چشمه ایی پر شده از اه دلم

فرق این دیوار چیست؟

جای من نیست در این غمکده تنگ و سیاه

اسمان یکسره ابی است . برای من وتو

نور خورشید به یکسان برسد بر من و گل

من وتو حق داریم . زیر باران برویم

زندگی یکسان  است . به میان من و تو

چه مگس باشی تو

یا که پروانه زیبای خدا

 

 


نوشته شده توسط: سید علی مو سوی

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه شبتاب
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

سر دیوار دلم قاصدکی پیدا شد.غزلی بود سپید.شبنمی بود روان

********************

:: لینک به وبلاگ ::

سر دیوار دلم قاصدکی پیدا شد.غزلی بود سپید.شبنمی بود روان

********************

:: آرشیو ::

ESHGH

********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ